---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P²²
ویو
دیدم جونگ کوک داره ات رو میبوسه بیش از حد عصبی شدم میخواستم برم اون پسره ی عوضی رو بزنم ولی جلوی خودمو گرفتم چون میدونه نم ات برای درآوردن حرص من این کارو میکنه....منم با یونا بیشتر صمیمی شدم ومیخوام سعی کنم بیشتر نزدیکش بشم
جین:خبع یونا بریم کلاس
یونا:اوهوم بریم(لوس)(دختره ی پدرصگ😒)
جین:خب بریم(دست یونا رو میگیره)
جونگ کوک ویو
داشتم بت ات حرف میزدم که فهمیدم نگاهشون داد به جین که دست یونا روگرفته بود...مث اینکه واقعا قهرن منم کمر ات رو گرفتم وبه خودم نزدیکش کردم واز پیش جین باهم رد شدیم رفتیم کلاس...تصمیم گرفتم پیش ات بشینم
جونگ کوک:ات مت پیش تو میشینم
ات:ها؟...باشه بیا اینجا بشین
(پرش زمانی به یک ساعت بعد)
جین ویو
ات خیلی داره حرفمو درمیاره مخصوصا اون پسره ی عوضی....تو فکر بودم که زنگ خورد(زنگ اخر که میزن خونه نح)
با یونا رفتم حیاط دیدم کوک و ات دارن میخندن...اَه نمیدونم چرا نمیتونم این کارای ات رو تحمل کنم...
(بازم پرش زمانی به ۴ساعت بعد موقعی که دارن میرن خونه)
جونگ کوک:ات من میرسونمت
ات:عام...باشه
.............
ات:جونگ کوک
جونگ کوک:چیشدع؟
ات:کجا داریم میرین این سمت خونه ما نیست
جونگ کوک:میریم یه جای بهتر بیبی گرل(پوزخند)
ات:چی میگی کوک کجا داریم میریم(داد)
جونگ کوک:اروم بشین سرجات ات(عربده)
ات ویو
نمیدونم چرا با عربده کوک ترسیدم وساکت شدم...از ترس بدنم میلرزید که بعد ۱ساعت رسیدیم به یه عمارت بزرگ وسط یه جنگل....کوک چرا منو آورده اینجا...خیلی میترسیدم که دستمومحکم گرف برد سمت عمارت...داشتم گریه میکردم که منو برد سمت...........
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۲۱لایک)
(۱۵کامنت)
(۲تافالوور)
>>>>>>>>>>>>>>>>>>{♡}<<<<<<<<<<<<<<<<<
نظرشماچیه؟کوک ات رو کجا میبرع؟؛،
ویو
دیدم جونگ کوک داره ات رو میبوسه بیش از حد عصبی شدم میخواستم برم اون پسره ی عوضی رو بزنم ولی جلوی خودمو گرفتم چون میدونه نم ات برای درآوردن حرص من این کارو میکنه....منم با یونا بیشتر صمیمی شدم ومیخوام سعی کنم بیشتر نزدیکش بشم
جین:خبع یونا بریم کلاس
یونا:اوهوم بریم(لوس)(دختره ی پدرصگ😒)
جین:خب بریم(دست یونا رو میگیره)
جونگ کوک ویو
داشتم بت ات حرف میزدم که فهمیدم نگاهشون داد به جین که دست یونا روگرفته بود...مث اینکه واقعا قهرن منم کمر ات رو گرفتم وبه خودم نزدیکش کردم واز پیش جین باهم رد شدیم رفتیم کلاس...تصمیم گرفتم پیش ات بشینم
جونگ کوک:ات مت پیش تو میشینم
ات:ها؟...باشه بیا اینجا بشین
(پرش زمانی به یک ساعت بعد)
جین ویو
ات خیلی داره حرفمو درمیاره مخصوصا اون پسره ی عوضی....تو فکر بودم که زنگ خورد(زنگ اخر که میزن خونه نح)
با یونا رفتم حیاط دیدم کوک و ات دارن میخندن...اَه نمیدونم چرا نمیتونم این کارای ات رو تحمل کنم...
(بازم پرش زمانی به ۴ساعت بعد موقعی که دارن میرن خونه)
جونگ کوک:ات من میرسونمت
ات:عام...باشه
.............
ات:جونگ کوک
جونگ کوک:چیشدع؟
ات:کجا داریم میرین این سمت خونه ما نیست
جونگ کوک:میریم یه جای بهتر بیبی گرل(پوزخند)
ات:چی میگی کوک کجا داریم میریم(داد)
جونگ کوک:اروم بشین سرجات ات(عربده)
ات ویو
نمیدونم چرا با عربده کوک ترسیدم وساکت شدم...از ترس بدنم میلرزید که بعد ۱ساعت رسیدیم به یه عمارت بزرگ وسط یه جنگل....کوک چرا منو آورده اینجا...خیلی میترسیدم که دستمومحکم گرف برد سمت عمارت...داشتم گریه میکردم که منو برد سمت...........
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۲۱لایک)
(۱۵کامنت)
(۲تافالوور)
>>>>>>>>>>>>>>>>>>{♡}<<<<<<<<<<<<<<<<<
نظرشماچیه؟کوک ات رو کجا میبرع؟؛،
۱۷.۴k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.